جدول جو
جدول جو

معنی چراغ آخر - جستجوی لغت در جدول جو

چراغ آخر
فراخی عیش و بسیاری نعمت
تصویری از چراغ آخر
تصویر چراغ آخر
فرهنگ فارسی عمید
چراغ آخر(چَ / چِ خُ)
کنایه از فراخی عیش و بسیاری نعمت باشد. (برهان) (آنندراج). فراخی عیش و بسیاری نعمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چراغ آخر
کنایه از فراخی عیش و بسیاری نعمت باشد
تصویری از چراغ آخر
تصویر چراغ آخر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ وار
تصویر چراغ وار
مانند چراغ، چراغ مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهار آخر
تصویر چهار آخر
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک، چهار عنصر
چهار مادر، چهار گوهر، عناصر اربعه، چهار آخشیج، آخشیجان، چهار ارکان، چهار امّهات، امّهات اربعه، امّهات سفلیٰ، چار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ سحر
تصویر چراغ سحر
چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار
کنایه از آفتاب، اسطرلاب چهارم، خایه زر، چتر روز، چتر زرّین، طاووس فلک، چتر نور، طاووس مشرق خرام، غزاله، گیتی پرور، چراغ روز، سپر آتشین، طاس زر، چتر زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاووس آتش پر برای مثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در [او] شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴)، ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ غِ نَ)
چراغی که بامیدحصول مقصود بر آستان اولیاء سوزند. (آنندراج). چراغ نذری. چراغی که برای روا شدن حاجتی یا پس از برآورده شدن مرادی بر مزاری روشن کنند. چراغی که صاحب نذر در حرم ائمه یا بر مزار اولیا روشن کند:
فتح ازخدا بخواه وگرنه تمام عمر
همچون چراغ نذر بهر آستانه باش.
شانی تکلو (از آنندراج).
تامهربان شود دل بی رحم کافرش
هر دم چراغ نذر به بتخانه سوختم.
عالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ عُ)
کنایه از حیات و زندگی.
- چراغ عمر کسی خاموش شدن، کنایه است از دم درکشیدن و مردن.
- شتاب داشتن چراغ عمر، کنایه از زودگذر بودن عمر. زود سپری شدن عمر و دیر نپاییدن زندگی است:
کدام کار دل از برق جلوۀ تو برآمد
چراغ عمر کسی اینقدر شتاب ندارد.
شیخ العارفین (ازآنندراج).
مؤلف آنندراج ذیل ’چراغ شتاب ندارد’ شعر بالا را مثال آورده و مینویسد: ’درین بیت حضرت شیخ العارفین، بعضی از محققین میفرمایند که چراغ شتاب ندارد و طرفه عبارتی است، چراغ عمر کسی اینقدر زودسوز نیست، می باید و میتواند ’چراغ عمر کسی’ منادی بود بحذف حرف ندا، درین صورت شتاب ندارد و بمعنی شتاب بیجا و بی حساب خواهد بود، لیکن معشوق را عمر کسی گویند نه ’چراغ عمر کسی’، چنانکه بر محاوره دان ظاهر است معهذا هم اعتراض سابق دفع نمیشود - انتهی.
ولی ظاهراً بر مضمون و مفهوم این شعر اعتراضی وارد نیست، زیرا مقصود شاعر و معنای شعر کاملاً واضح و روشن است و شاعر میگوید: از برق جلوۀ تو کار دل برنیامد و چراغ عمر هیچکس چنین شتابنده و زودگذر نیست. بدیهی است هم چنانکه معشوق را ’عمر’ میتوان گفت ’چراغ عمر’ گفتن نیز ایرادی ندارد و شاعر معشوق را مخاطب ساخته میگوید: راست است که تو چراغ عمرمنی، اما چراغ عمر هیچکس چنین شتاب ندارد و بشتاب نمیگذرد و از جلوۀ تو که چون برق شتابان و گریزان است هیچیک از کارها و مرادهای دل برنمیآید و حاصل نمیگردد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
کنایه از تجلی که بر موسی علیه السلام بر کوه طور شده بود. (آنندراج). آتش طور. روشنی که در کوه طور بر موسی نمایان شد. چراغ کلیم. رجوع به چراغ کلیم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ سَ حَ)
کنایه از آفتاب است. (برهان) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). مجازاً آفتاب. چراغ سحری. (فرهنگ نظام). چتر روزو چتر سحر و چتر زرین. (آنندراج). چراغ سحرگاه و چراغ سحرگهان. چراغ صبح، ستارۀ صبح را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجازاً ستارۀ صبح. (فرهنگ نظام). ستارۀ سحری:
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند.
نظامی.
سحر برد شخصی چراغش بسر
رمق دید از او چون چراغ سحر.
سعدی (بوستان).
رجوع به چراغ سحرگهان و چراغ سحری و چراغ صبح شود، چراغی که پیش از روشن شدن هوا روشن است و زود خاموشش میکنند، ازین جهت مجازاً در هر چیز ناپایدار استعمال میکنند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده:
با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن
من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 6 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 11 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار آخر
تصویر چهار آخر
کنایه از چهار عنصر: آب، آتش، باد و خاک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار آخر
تصویر چار آخر
کنایه از چهار عنصر است که خاک و باد و آب و آتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از ابزارهای چراغ روشنایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی